دانلود رمان لحظه های دلواپسی از ناب رمان
دانلود رمان لحظه های دلواپسی
خلاصه داستان رمان:
پارسا پسرعمو والبته پسرخاله ی پروا بعد ازسالها ازخارج به ایران باز می گرده.
اوباوجود جوان بودن،یک جراح زبردست وموفقه.پروا دررشته ی پرستاری به تازگی فارغ التحصیل شده ومشغول به کاردربیمارستانه
و ازقضا درهمون دیدار اول دلخوری کوچیکی بین این دونفرپیش میاد
وهمین باعث میشه پروا حسابی حرص بخوره وبخواد تلافی کنه….
قسمتی از متن:
توی کوچه بودم که دوباره پویا سروکله ش پیدا شد وگفت:پروا لجبازی رو بذار کناراجازه بده برسونمت۰ازکوره دررفتم وتقریباً به حالت فریاد گفتم:ای بابا پویا می ذاری برم یا نه؟ توچه اصراری داری که منوبرسونی؟
ناچارگفت:باشه هرطور راحتی۰فقط اگه پشیمون شدی یه زنگ بهم بزن سریع خودمو می رسونم
۰ازاینکه پرخاش کرده بودم پشیمون شدم وگفتم: حتماً۰خیالت راحت باشه
چند قدم بیشترنرفته بودم که دوباره گفت :پروا…؟ برگشتم وگفتم: بازدیگه چیه؟
دستی به موها یش کشید وگفت: مطمئنی نمی خوای برسونمت ؟
دویدم دنبالش وجیغ کشیدم: پـــــــــویااااااااااااااا…… با خندۀ بلندی فرارکرد داخل خونه ودررو پشت سرش بست۰خودم هم خنده م گرفته بود
وقدم زنان راه افتادم۰نمی دونم چقدرپیاده روی کردم بالاخره خسته شدم ویه تاکسی گرفتم ورفتم منزل۰
وقتی وارد خونه شدم وهمه جارو تاریک دیدم ترس افتاد توی دلم۰سعی کردم به چیزهای خوب فکرکنم۰ وارد که شدم اول سریع چراغها روروشن کردم وبعدش تلوزیون رو.
ظاهراً تلوزیون رونگاه می کردم ولی هیچ چیزی نمی فهمیدم۰ یک آن به خودم اومدم که دیدم دارم به حالت دوازپله ها می دوم طبقۀ بالا ووارد اتا قم شدم ودررو پشت سرم قفل کردم۰ازاینکه بابقیه نرفته بودم خودم روسرزنش می کردم وسخت پشیمون بودم واونچه که فحش بلد بودم نثارپارسا کردم !!!