دانلود رمان رسوایی(جلددوم کبودی های زیرپوست شهر) از ناب رمان
دانلود رمان رسوایی(جلددوم کبودی های زیرپوست شهر)
دست های کوچکش رو روی زخم بزرگ دستم کشید،کمی دردم می آمد، با گذشت این همه سال باز هم فکر این درد رعشه به بدنم می انداخت، درد کمی که نبود!
پنج سال گذشت و از تموم بدبختی هام فقط یه مشت خاطره همراه با زخمی عمیق به جا موند،
حالا که فکرش رو می کنم می فهمم ارزش نداشت به خاطر عشقی دروغین زندگیم رو به آتش بکشم.
زندگی من شبیه شعله اسیر خاکستر بود،اما هر چی بود گذشت. چه خوبه که می گذره!
+دایی جــــون!
با صدای بچگانه ش به خودم اومدم،لبخندی به روش پاشیدم:جانِ دایی؟
ریز خندید،چقدر شبیه مادرش می خندید،همون خنده های دل فریبش
+چرا دستات زخم شده دایی؟
پشت بند حرفش به زخم هام دست کشید و آهسته گفت:
چقدر نرمن!
دست هام رو پس کشیدم:
امم خب زخم شده دیگه
خودش رو در بغلم جا داد وآهسته زمزمه کرد:بازیگوشی کردی مامان با چاقو بریده؟
با تعجب نگاهش کردم،عجب بچه ای بود،الحق که دختر آویساست!
نیش خندی زدم:نه من مادر ندارم دایی جون.
با اخم از من جدا شد،لب زد:چه بد، پس کی می برتت حموم؟ کی برات خوراکی های خوشمزه و عروسک های خوجمل بخره؟
یک آن دوباره نگام کرد:بابایی چی؟ داری؟
لبخند تلخی زدم:نه!
+کجان؟ رفتن بهشت؟
_اوهوم.
دستی نوازشگرانه به گونه ام کشید:نگران نباش برمیگردن!
بغلش ڪردم:نه دایی جون هر کی رفت بهشت دیگه بر نمی گرده
+چه بد!
همزمان در اتاق باز شد و نیوا توی چهارچوب در ظاهر شد،به سمتم اومد دست هاش رو به سمت آوینا باز کرد:بیا عزیزم دایی رو اذیت نکن
آوینا از من جدا شد،آهسته آهسته به آغوش نیوا رفت