ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان
مطالب محبوب
دانلود رمان فصل پنجم عاشقانه هایم | فاطمه ایمانی

دانلود رمان فصل پنجم عاشقانه هایم از ناب رمان

دانلود رمان فصل پنجم عاشقانه هایم

دانلود رمان فصل پنجم عاشقانه هایم

 خلاصه داستان :
عقیق که چندسالی می شد فداکارانه خودشو وقف مشکلات زندگی خواهر ها و برادرهاش کرده ، بر اثر یه اتفاق کوچیک پی می بره که این میون از محبت و سادگیش سواستفاده شده و اون پاسخ مناسبی در جواب این چند سال فداکاری نگرفته و حالا که پا به سی سالگی گذاشته و با وجود دوتا نامزدی نا موفقی که تو این مدت داشته، تنهاست و نه شغل ثابتی داره و نه آینده ی تامین شده ای. اون تصمیم می گیره خودشو از این شرایط نجات بده اما انگار لازمه برای این منظور یه سری آدما و اتفاقات تو گذشته رو دوباره باهاشون روبرو شه و مرورشون کنه

دانلود رمان فصل پنجم عاشقانه هایم

♥  قسمتی از متن :

صدای تعارف مامان به شوهر مهناز تا اینجا هم می اومد. توی هال نشسته بودم و سعی داشتم قبل از اینکه آتیش پاره های مهناز سربرسن برگه های پخش و پلای دور خودمو به زحمت جمع کنم. این پای سنگین گچ گرفته هم یاری نمی کرد.

رو زمین سینه خیز شده بودم تا آخرین برگه رو با کلی تقلا بردارم که مهناز، شانار به بغل وارد شد.

_ داری تمرین شنا می کنی؟

نفس نفس زنان سرجای اولم برگشتم و با دلخوری گفتم:

_ داشتم اینارو از زیر دست و پا جمع می کردم.

چپ چپ نگام کردو شانار رو که با دیدنم ذوق کرده بود و دست و پا می زد زمین گذاشت. خم شد برگه رو برداشت و درحالیکه زیر لب غرغر می کرد اونو به دستم داد.

_ یکی نیست بهش بگه مجبوری مگه.

شانار رو همزمان تو بغلم گرفتم و اون به عادت همیشه صورتشو تو انحنای گردنم فرو برد. بوسه ی کوتاهی رو موهای مجعد بورش زدم و همزمان دنبال اون یکی شون گشتم.

_ پس شایلین کجاست؟

ساک وسایل بچه هارو کنار خودش روی زمین گذاشت و نفسی تازه کرد.

_ پیش مامان رامین موند. نمی تونستم هردوتاشون رو که با هم بیارم.

_ آقا رامین چرا نیومد تو؟

گره روسری شو باز کرد و با پرش خودشو باد زد.

_ کجا پاشه بیاد آخه؟ میخوایم خیر سرمون دوکلوم حرف زنونه بزنیم.

_ فرصت نکردم بابت اون شب که تو بیمارستان موندی ازش تشکر کنم.

به حالت بامزه ای ابرویی بالا انداخت.

_ از اون چرا؟! خوبه من تا صبح یه لنگ پا بالا سرت بودم.

همزمان با این حرفش مامان که با یه سینی چایی وارد شده بود، گفت:

_ تا عمر دارم شرمنده تم مهناز جون. گرفتاری ما هم شد وبال گردن شما.

و با این حرف نگاه سرزنشگری به من انداخت و مهناز که اصلا انتظار نداشت مامان حرفاشو بشنوه حسابی سرخ و سفید شد.

_ نفرمایین خاله جون، وظیفه ام بود. گفتن که نداره خودتون بهتر می دونین عقیق واسه من با شهناز فرقی نداره. مث خواهرمه.

دانلود رمان فصل پنجم عاشقانه هایم

  • اشتراک گذاری
لینک های دانلود
  • 2090 روز پيش
  • admin
آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.