دانلود رمان سر گیجه های تنهایی من از ناب رمان
خلاصه ای از داستان رمان:
هرکدوم از شخصیتایی که تو این داستان میخونید واقعین!
شخصیت اول مرد! اتابک، یکی از بهترین و صمیمی ترین دوستای منه…
تمام خصوصیات ظاهری، رفتاریش برداشتی از شخصیت اتابک دوست صمیمیمه!
بهانه، شخصیت مقابل اتابک، یه دختره از جنس همه ی دخترای دور و برمون!
تو یه دوره ی حساس قرار داره و به شدت مودیه! هی حال و هواش عوض میشه!
ثبات شخصیتی نداره یه جورایی! شبنم، یه از دماغ فیل افتاده ایه که خدا داند و بس!
حسام، یه پسره، از نسل همه ی پسرای شیطون و بازیگوش!
شخصیتای حاشیه ایه داستان هم تقریبا واقعین! …
صفحه ی اول رمان:
تمام قدرتم رو برای آخرین پک به کار گرفتم و دود غلیظ رو از بینی و دهنم بیرون فرستادم و نالیدم
-نمیشه
صدای همیشه خونسرد بابک پیچید تو گوشم
-حالا من یه چیزی ازت خواستما
سیگار دیگه ای آتیش زدم و با ولع، دودش رو بلعیدم
-من هیچی! اونو میخوای…
-راضی میشه…می شناسمش!
آهی کشیدم…کاش قدر من می شناختیش…
کاش مثل من همه ی رفتاراش رو زیر ذره بین گرفته بودی، کاش میتونستی بفهمی اون با
این شرایط کنار نمیاد… فقط سکوت کردم و به صدا نفسای بابک گوش دادم…
با سومین پک، سیگارم تموم شد…توی جاسیگاری
لهش کردم و منتظر شدم
چیزی بگه…
-کمکم میکنی؟
زبون تلخم رو به لبای خشکیده ام کشیدم و گفتم
-راه دیگه ای هم هست مگه؟
-میدونستم دست رد به س*ی*ن*ه* ام نمیزنی! کاری باری؟
دستم که حالا فارغ از سیگار بود، توی موهام کشیدم و گفتم
-بذار خودم این موضوع رو بهش بگم!
-هرطور صلاح بدونی دکتر، بهش میگم فردا میری دنبالش.
آهی کشیدم و سکوت کردم…بابک که سکوتم رو دید شب بخیری گفت و قطع کرد…
موبایل رو از کنار گوشم عقب کشیدم و گذاشتمش
لب پنجره و زل زدم به خیابون… نفس داغم شیشه ی سرد رو، خیس می کرد…
با نوک انگشت نوشتم “بهانه” بعد سریع روش رو ها
کردم و پوشوندمش و با خشم غریدم
-خجالت بکش.
مشتم رو روی میز کوبیدم… اینبار به جای میز تنم لرزید، دستم درد گرفت
-آخخخ…
سر دردناکم رو، روی مشت گره کرده ام گذاشتم …
دست آزادم رو به سمت بسته ی سیگارم هول دادم… یه نخ الترا بیرون کشیدم و با
رمان سر گیجه های تنهایی من از سید آوید محتشم