دانلود رمان وقتی که بد بودم از ناب رمان
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی دختری است به نام عسل . اون عادت کرده از طریق چت روم با پسرها آشنا بشه و احساسات اونها رو به بازی بگیره تا اینکه با نیما آشنا میشه، نیما به عسل علاقه مند میشه در صورتی که به بیماری افسردگی مبتلا بوده و با کارهای عسل بیماری اون تشدید میشه، از طرف دیگه پسری بنام سعید به خواستگاری عسل میاد که دقیقا” همون کسی بوده که عسل همیشه توی خیالاتش تصور میکرده و…
صفحه ی اول رمان:
کنار خیابان پارک کردم و چشم چرخاندم.به ماشین های پارک شده ی اطرافم نگاه می کردم.به دنبال یک ۲۰۶ مسی رنگ بودم.چند لحظه با دقت همه جا را زیر نظر گرفتم اما نبود.با اخم دست بردم داخل کیفم و موبایلم را بیرون کشیدم.به دنبال شماره ی نیما بودم که ناگهان گوشی توی دستم لرزید.نیما بود: الو، سلام نیما.داشتم تازه بهت زنگ می زدم.من سر میدون گلها هستم.تو کجایی.
–من درست پشت سرتم الان رسیدم.پرشیا سفیدرنگه تویی دیگه؟
از آینه ی ماشینم به پشت سرم نگاهی انداختم.چشمم افتاد به یک ۲۰۶ مسی رنگ و پسری که پشت فرمان نشسته بود: آره منم.پیاده میشم. تماس را قطع کردم و از ماشین پیاده شدم و با کنجکاوی به ۲۰۶ مسی رنگ زل زدم. درب ماشین باز شد و پسری حدود ۲۷ /۲۸ ساله از ماشین پیاده شد.با پالتوی بلندی که پوشیده بود خیلی قدبلند به نظر می رسید.همانطور که به من خیره شده بود درب ماشین را به آرامی بست و به سمتم آمد.محطاطانه پرسید: شیرین خانم؟
-اره خودمم.پس فکر کردی کیم؟
دهانش به لبخند عمیقی باز شد: واااااااای…چقدر با تصویر وبکمت فرق می کنی.
دماغم را چین دادم: زشتم؟
-نه، نه، اصلا.خیلی خوشگلی، خیلیییییییییی.
لبخند کجی زدم و به چهره اش خیره شدم. نه خوشم نیامده بود. چهره ی بی نهایت دخترانه ای داشت. با ان قد بلندش چهره اش به نظرم خیلی توی ذوق می زد. نیما دستپاچه گفت: من چی من خوبم؟مثل وبکمم هستم؟
[…] درست پشت سرتم الان رسیدم.پرشیا سفیدرنگه تویی دیگه؟ از آینه ی ماشینم به پشت سرم نگاهی […]