نویسنده : ا. کلانتری (یاسی) کاربران
تعداد صفحات : ۴۴۲
ژانر : عاشقانه
خلاصه رمان :
روزهای خوبی را میگذرانی
میخندی، شادمانه به گردش میروی
خوشحالی، همه چیز داری…
اما
یک شب،
بعد از روزهای خوبت، معشوقه ات دیگر دوستت نخواهد داشت…
و تو
چقدر به یاد من که عاشقت بودم
اشک میریزی
چقدر حسرت میخوری
و چقدر دلت برای کسی که دوستت داشته باشد تنگ میشود!
یک چیز را میدانی ؟
تازه میفهمم “معشوقه” بودن
از “عاشق” بودن
خیلی بهتر است …
و من
معشوقه ای هستم
که دیگر عاشقت نیست
اما واژه به واژه ی عشق را عاشقی میکند…
پایان خوش
وقتی کسی را پیدا کردی که روحش عمیق تر از آن بود که در عمق کم شنا کند، دلیلی برای بغض چشمانش نباش…
وقتی هنوز تکلیفت با دلت معلوم نیست، دوست داشتن را به گند نکش…
تنها چیزی که از آدمی برایت می ماند، اعتمادش است؛ که تاوان شکستنش می شود خوره و می ماند در جان و دلت! که حسرت نبودنش بیزارت میکند از تمام دوست داشتن های غیر از او… اویی که آمد، اویی که ماند؛ اویی که راندی اش از خود…!
****
به نام او
سه شبه دلمو دخیل بستم به مهربونیش،
که شاید یه نگاه بندازه…
با دل پر اومدم که خالی روونم کنه…
منی رو که صدام در نیومد، ناله نزدم، به روم نیاوردم که چطور گند زدن به زندگی و اعتقاد و باورای دخترونه م!
الان اینجام زل زدم بهت…
مگه حواست به همه نیست؟؟؟
تو که بودی وقتی دل دل کردم واسه داشتنش و