دانلود رمان کد آبی با لینک مستقیم
اثر مهدیه افشار
دکتر روزبه سرمد که بتازگی از انگلیس به ایران آمده و در بیمارستان و دانشگاه پزشکی مشغول به کارشده، بخاطر کینه شخصی که از عموی خود دارد، قصد دارد تا از دختر خوانده ی او،( آوا دیباج) انتقام بگیرد، شرط نمره قبولی دادن به آوا، پیشنهاد بی شرمانه ی هست که به او میدهد …
یه صدای مزاحم، وَرای منطقهی مغزیم از یه جهنم درهای بلند میشه. یه ماشینی آژیر میکشه، آوا دستش رو روی سینهام میذاره، عقب نگهم میداره و با هین نفس نفس میزنه. لمس لبِ داغش باعث میشه مغزم جیغ بکشه: کات. یهو عقب میکشم. دستم رو روی موهای خیلی خیلی کوتاهِ یک سانتیم میذارم و چندبار روی سرم میکشم. مقابل چشمهای از حدقه در اومدهاش، نگاهم رو ازش میدزدم تا دوباره وسوسهام نکنه. یه دختر ساده چطوری باعث شد من انقدر کنترل خودم رو از دست بدم؟
هنوز از رفتار خودم دهنم باز مونده و نمیدونم دقیقا اینی که داشت میرفت تو حلق آوای لرزون و ترسیده، من بودم؟ آوا همونجایی که هست، بغل دیوار روی پاهاش میافته، توی خودش جمع میشه و برای جمع کردن این وضعیت باید چه غلطی کنم؟ انگار مغزم تو اون یکربع رسما سوخته بود، هیچ پالس منفیای ازش نداشتم و اگر دزدگیر ماشینِ تو کوچه به صدا در نمیاومد، احتمالا الآن لباش تو دهنم بود! صداش میزنم: – آوا بلندشو … حتی سرش رو هم بلند نمیکنه، پاهاش رو توی شکمش جمع میکنه و یک ثانیه بعد صدای گریهاش بلند میشه.
کلافه از خود بیشعورم که باعث و بانی این وضع و حاله، دستی به سر و پسِ سرم میکشم، روی زانوهام روبهروش میشینم. صدای گریهاش اجازه نمیده درست فکر کنم و خفه زمزمه میکنم: – ببخشید. دستهاش حلقه شده روی پاهای جمع شده تو شکمش و سرش تکیه زده به دستاش. سرش رو یکم میچرخونه به سمتم و از لای بازوهاش نگاهم میکنه و من دوباره میگم: