دانلود رمان جشن عروسی با لینک مستقیم و رایگان
نگاهش سر خورد پایین و موشکافانه بهم خیره شد .یه چیز عجیبی رو حس کردم .
یه چیز بد که نمی خواستم وجود داشته باشه.
_ازت می خوام برای یک هفته وقتی که با منی بذاریش کنار .همش یک هفته به من فکر کن .
از همین الان هم بهش نشون دادی که می خوای طوری زندگی کنی که برات بهتره .
با کسی که واقعیه نه خیالاتی که توی خواب می بینی . فردا می بینمت.
رفت .حرفاش خیلی جدی بودند .سرم رو چرخوندم و به پشتم نگاه کردم .الکس به کجا زل زده بود؟ اینجا که کسی نیست .
چشم چرخوندم که رد نگاهم روی مردی که کنار درخت و داخل سایه ها پنهان شده بود، ثابت موند .قلبم ایستاد .همه چی رو دید؟ پس چرا حرفی نزد؟
چرا نیومد جلو؟ براش مهم نبود؟ داره بهم ثابت می کنه که من براش ارزشی ندارم؟
اشکی که توی چشمم جمع شده بود نمی ذاشت خوب ببینمش .حالا خسته تر از قبل به نظر میومد و غمی توی چشماش بود که متعجبم می کرد .
حرفاش و حرکاتش با نگاه غمگینش نمی خونه .
صادق نیست و همش سعی می کنه حقیقت رو مخفی کنه .حرف کی رو باور کنم؟
حرفی که از دهنش بیرون میاد یا حرفی که چشماش داره داد می زنه؟ چرا هنوز برام پیچیده و نامفهومی؟ چرا اینقدر سخته احساست رو نشون بدی؟