دانلود رمان من غلام قمرم با لینک مستقیم
روایت زندگی دختریست که سالها بعد از سیاهی قتلهای شبهای طهران، راوی سرگذشتیست که بر خاندان مادریاش گذشته. کنار پیچوخم زندگی بیشمار شخصیتی که در این کتاب نقش آفریدند، داستان عشق ماهرخسار و زخمهای که از سوز نوای (من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو) بر دلش نشسته، خالی از لطف نیست. دلدادگیهای حاتم دیوانگیهای یوسف و دلدل کردنهای معینالدین در کنار معماهایی که در سایهی نام (م.پ) رازگشایی میشوند، این قصه را پیش خواهند برد…
برم؟
ملکناز ساک جمع و جور او را کنار تخت گذاشت و اخمآلود جواب
داد: اون وقتی که از شیراز راه افتادی و اومدی طهرون، فکر امشبت
نبودی؟
معین الدین آب دهانش را بلعید. موهای لَختش را کنار زد و دستی به
گونهاش کشید .
او مقابلش ایستاد و کاغذی کف دستش گذاشت. با همان لحن
شتابزدهاش دوباره گفت: برو به این نشونی. جائیه حوالی پامنار .
سراغ عزت رو بگیر. عزت خیاط. همه میشناسنش .
معین الدین کمر شلوارش را محکم کرد و پرسید: عزت کیه؟
– کار به این چیزا نداشته باش. فقط َ ج ِ ِلد باش. این مرتیکه، صمصام ،
امشب معلوم نیست کدوم گوری پی خاکبرسریه! این دختره، طوبا، هم
سرشب عین آدمای چیزخورشده رفت خوابید. بجنب که سحر بزنه
رفتنت سخت میشه .
معین الدین کتش را هم پوشید و ملکناز ساک را به سینۀ او چسباند .
معین به چشمهای چروکشدۀ او نگاه کرد و با لحنی آرام گفت: اذیتت
کردم خاله .
– زبون نریز. فقط شتاب کن .
– تو دردسر میفتی خاله .
– برو معین جان. برو به این نشونی که بهت دادم. عزت منتظرته .
– خاله .
– جون خاله .
– مواظب خودت باش