دانلود رمان سکانس عاشقانه با لینک مستقیم و رایگان
بهار
متعجب بهم نگاه میکرد ، نگاه خیره اشو از کفشای کهنه ام گرفت و گفت :
_ ببین تو برا من هیچ فرقی با بقیه طرفدارام نداری ، حالا بگو چی میخوای بگی که ده دقیقه اس وقت منو گرفتی!؟
نگاهمو از چشماش گرفتم و با لکنت گفتم :
_من خیلی دوست دارم .
بلند خندید و از جا بلند شد .
نگاهی به چشمای پر از اشکم انداخت و گفت :
_ فکر کردی اولین نفری هستی که میایی و ابراز علاقه میکنی؟
روزی هزارتا مثل تو میان و میرن .
مکثی کرد و ادامه داد :
_ بین همه اون دخترا ، اولین کسی هستی که با این سر و وضع جرات کردی ابراز علاقه کنی ..!
پشت دستمو زیر چشمای خیسم کشیدم و با بغض گفتم :
_ من واقعا دوست دارم .
کلافه نگاهم کرد و گفت :
_ ببین من تازه از سر صحنه اومدم حسابی هم خسته ام ، به یکی از بچه ها میسپرم یکم پول بهت بده ، فقط خواهشا دیگه این دور و بر پیدات نشه . نمیخوای آبروم جلو بقیه بره..!
از جا بلند شدم و به سمتش رفتم کیفم رو محکم تو سینه اش کوبیدم و با بغض داد زدم :
_ هر چی پول داری بخوره تو سرت فکر کردی بخاطر پول انقدر خودمو کوچیک میکنم؟
من دوست دارم که خودمو جلو تو صدتای دیگه سکه یه پول کردم ، حواسم نبود که تو همون مغرور عوضی هستی که …
با احساس گرمی لباش روی لبام صدا تو گلوم خفه شد و..